دسته بندی سایت
پیوند ها
آمار بازدید سایت
فاجعه اسلاتر
قسمت اول: مهمان ها
فصل اول: زندگي ـ آنطور كه ميشناسيم
ـ چشمهايم! آنها چشمهايم را درآوردند !
مثل برق از جايم ميپرم. چهار دست و پا از رختخوابم بيرون ميروم. دستي به سرم ضربه ميزند و من را زمين مياندازد. مردي فرياد ميكشد» :چشمهايم! كي چشمهاي من را گرفت؟ «
نعره ميكشم«: درويش» ! از روي رختخواب غلت ميزنم و كنار پاهاي عموي سراسيمهام فرود ميآيما«. ين فقط يك خواب است! بيدار شو «!
درويش دوباره فرياد ميزند«: چشمهايم» ! حالا در نور ماه؛ كه امشب اندازهاش سه چهارم قرص كامل است،ميتوانم صورتش را ببينم. چشمهايش گشاد شدهاند و كاملا بازند، اما چيزي نميبينند. وحشت به تك تك خطوط چهرهاش چنگ انداخته است .پاي راستش را بالا ميبرد. آن را ـ محكم ـ به طرف سر من حواله ميكند. من مثل يك لاكپشت، سرم را عقب ميكشم تا فقط دماغم خرد نشود .با صدايي خسخس مانند ميگويد« : تو آنها را درآوردي» ! حالا كه حضور من را حس ميكند، نفرت جاي وحشت را در چهرهاش ميگيرد. خم ميشود و به گلويم چنگ مياندازد. انگشتهايش محكم ميشوند .
مبلغ قابل پرداخت 5,000 تومان
محبوب ترین ها
پرفروش ترین ها